خاطره جالبی از جنرال عبدالملک در باره زندگی سترجنرال محمد اسلم وطنجاراخرین وزیز دفاع دولت داکتر نجیب الله در دوران مهاجرت در خارج !
هموطنان عزیزم السلام علیکم !
ارزومندم سرماي خشك وسرد زمستان بخوبي سپري شود وخداوندج از غم ودرد منبعد همه ملت افغانستان را در پناه وامان خود داشته باشد .
دوستان عزيز !
امروز ۲۷ جدي سال ۱۳۹۷ مصادف است با ۲۷ جدي سال ١٣٧٢، روز سردی در مسکو را بیاد آورد و خواستم يك خاطره كوتاه وتلخ را با شما شريك سازم. باوجوديكه در نشر بخش هاي بعدي خاطرات ام بنابر مصروفيت ها ی کاری نتوانستم در صفحه فیسبوک ام نشر کنم وبه تقاضاي هزاران هموطنم که علاقه مند اگاهی در مورد حقایق پنهان تاریخ کشور هستند كوتاهي كردم که ازین بابت عذر خواهي نموده وبه ادامه ان اطمینان ميدهم كه انشاالله در فرصت مناسب همه حقايق تاريخي را كه من شاهد ان هستم با وجود مشكلات ومخالفت ها در قالب یک کتاب با ملت افغانستان شريك مي نمايم .
ملت عزيز افغانستان !
ائتلاف بزرگ با اشتراک اقایان محترم هریک حضرت صبغت الله مجددی ، گلبدین حکمتیار، عبدالعلی مزاری ، جنرال دوستم بخاطر کسب قدرت وحکومت غرض جنگ با حکومت استاد ربانی واحمدشاه مسعود جهت تصرف کابل در ماه جدي سال ١٣٧٢ بوجود امد وجنگ در ماه جدي آن سال شروع ودر کابل ادامه یافت که در ان زمان اقای حکمتیار وظیفه صدراعظمی را نيز به عهده داشت. رهبران شوراي هماهنگي تصمیم گرفتند تا بخاطر چاپ پول به امضای صدراعظم ووزیر مالیه از تنظیم حزب وحدت به مسکو بروند. قرار بر این شد که از جنبش من، واز جانب آقای حکمتیار اقای عبدالهادی ارغندیوال به مسکو سفر نماییم. این موضوع را شخص اقاي دوستم اول با رستم عنايت اوف، وزير امنيت اوزبكستان، بعداً باجنرال قونسل روسيه در مزار شريف صحبت كرده وبه اطلاع انها رسانید وانها استقبال کردند وبه هر دو نفر ویزه دادند. اقاي دوستم بيشتر به تعدادي از جنرالان سابق در مسكو مطمئن بود كه كاري برايش ميكند ومشكل مالي شوراي هماهنگي را حل خواهد كرد .
هیاهوی شورای هماهنگی در ان روزها خیلی گرم ووضیعت حکومت اقای ربانی مناسب نبود. آتش جنگ در كابل شعله ور شده بود وصدهاهزار كابليان آواره ودنبال راه فرار سر گردان بودند و حتی قبرستاني براي دفن عزيزانشان نمي يافتند .
بسیاری از کشور های خارجی انتظار داشت که این سه حزب بزرگ نظامی شاید به کمترین فرصت کابل را تصرف نماید . سفر این هیات نیز برای روسها وافغان های مقیم مسکو بسیار جالب وقابل بحث بود وهر کس علاقه داشت تاهر چه سریعتر هیأت شورای هماهنگی بطرف مسکو حرکت بکند .
در ان زمان منزل اقاي کمال نبی زاده دفتر جنبش وخودش نماینده جنبش بود. بعداز رسیدن به مسکو در منزل اقاي کمال نبی زاده تاجر مشهور امروزی که در ان وقت با من رفاقت داشت، با اقای ارغندیوال جابجا شدیم . هر روز گروه گروه روسها وافغانهای مقیم مسکو که بیشتر آنها جنرالان سابق وزیران سابق حکومت شهید داکتر نجیب الله بودند به دیدن مایان می امدند وروی مطالب گوناگون گفتگو میشد. چهل روز متواتر با هیات روسها ملاقات کردیم وترتیب تنظیم این ملاقات ها توسط اقاي کمال نبی زاده که با روسها یک روابط تنگاتنگ داشت صورت میگرفت. من با اقای ارغندیوال واقای کمال نبی زاده در وزارت خارجه مسکو رفته بامعین اول وزارت خارجه ملاقات کردیم. اقای ارغندیوال چند ورق کاغذ سفید را با امضای آقای حکمتیار با خود آورده بود که در خانه اقاي کمال انرا عنوانی حکومت فدراتیف روسیه بخاطر چاب پول نوشته به معین وزارت خارجه روسیه تسلیم نمود. با گذشت هر روز جنگ ومقاومت احمدشاه مسعود ، برخورد ووعده روسها به جانب شورای هماهنگی تغیر میکرد تا باگذشت چهل روز انتظاری در مسکو بعداز عقب نشینی نیروهای شورای هماهنگی از اطراف ارگ دیدگاه روسها تغییر کرد وجوابش تندتر گردید وواضحاً حمایتش را از احمد شاه مسعود بیان کرد ه از چاپ پول به شورای هماهنگی معذرت خواست .
در مدت این چهل روز وزرا ی سابق وجنرالان سابق همه روزه امده وعلاقه مندی خویش را به وضیعت جاری افغانستان ابراز میکردند . یکی از روز ها مرحوم سترجنرال اسلم وطنجار وزیر دفاع اسبق افغانستان ویکی از اغاز گران برنامه هفت ثور به دیدن من در منزل اقاي کمال نبی زاده امد، باوجوديكه يكروز من وشهيد غفار پهلوان در وزارت دفاع بخاطر اكمال تجهيزات لوا ي ٥١١ و٥١٠ با اسلم وطنجار وزير دفاع پرخاش كرديم. شهيد غفار پهلوان حرف تند وتلخ برايش زد اما وطنجار با خونسردي وتبسم حرف هاي زشت شهيد غفار پهلوان را تحمل كرد وبعداً كمي بمن تاخت وبازهم براي اكمال سلاح ثقيله خارج تشكيل لواها ي ذكر شده امر داد وتا دهليز قصر دارلامان مارا پذيرايي كرد وچندين بار بعداً هم باهم ديديم ولی انقدر ميانه خوبي هم نداشتيم وامدنش بخاطر ديدن من برايم جالب بود. در این مجلس بسیاری از اراکین اسبق مثل اقایان سید محمد گلاب زوی وزیر داخله اسبق ، جنرال نبی عظیمی ، جنرال محمد باقر فرین معین وزارت امنیت ، غیاثی معين وزارت تجارت ، فیض الله البرز ریس زون شمال ، جنرال عبدالفتاح قوماندان هوایی اسبق ، جنرال صدیق ذهین معاون تخنیکی وزارت دفاع ، وتعدادی از شخصیت هاي بزرگ سیاسی ونظامی ، که نام انها در ذهنم باقی نمانده نیز حضور داشتند ودرین جمله اقای سید افندی ریس پولیس انترپول امروزی نیز که در ان وقت نماینده جنبش بود حضور داشت . بحث ها گفتگو ها خیلی شیرین بود هرکس خاطرات وحوادثات ، ونظریات را به نوبه خودبيان میکرد وجنرال اسلم وطنجار خاموشانه و باصمیمیت به حرف همه گوش میکرد ساعتی گذشت در کنارهم نشسته بودیم وبه طرف من نگاه کرد برایم گفت رفیق ملک من از امدنت خبر شدم وبه دیدن تو اینجا امدم واگرفرصت باشد در اتاق دیگری باهم چند دقیقه قصه بکنیم .
من احتراماً برایش گفتم: “جناب وزیر صاحب هر لحظه برای شما مناسب باشد من اماده هستم”، واز اقاي کمال نبی زاده خواهش كردم تا اتاق را اماده نشست ما بکند وباهم در اتاق دیگری نشستیم. قبل از شروع سخنانش از من سپاسگذاري كرد و گفت: “از افغانهای مهاجر اطلاع يافتم که تو براي خروج ابرومندانه هزاران جنرال وهزاران كارمند عالي رتبه دولت وهزاران تحصیلکرده بي دفاع وبيطرف زمينه سازي نموده كمك شان كردي تا به جمهوريت هاي اسياي ميانه پناه بياورند تا جان وناموس شان در امان باشد”٫ وبه رسم حزبي بار ديگر برايم دست داده دستانم را تكان داد .
من به قصه هایش گوش کردم، وطنجار در ضمن اینکه تاریخ زنده حادثات افغانستان بود شخص کم حرف وسنگین نیز بود و درد زیادی در دل داشت. از اخرين روز هاي سقوط حكومت داكتر نجيب الله و از صحبت هايش با او زبان گشود، بسيار هم جالب اما تلخ بود و گاهی هم از رفیق های حزبی اش، گاهی هم از روسها، پاكستاني ها ، امريكا يي ها ، و برنامه بينسيوان نماينده ملل متحد در ان زمان ، وگاهي هم از حوادثات روز گار قصه میکرد. بسیار چیز هارا برایم گفت که انشاالله به تفصیل در کتاب( هفت سال از یاد رفته ) خواهم نوشت .
حدود یک ونيم ساعت باهم قصه کردیم ومن از وضیعت زندگی ومصروفیت اش در مسكو پرسیدم: جناب وزیر صاحب مصروف چه کار هستید ؟
بطرف من برای یک لحظه خیره شد وبا تبسم برایم گفت: “رفیق ملک کدام مصروفیت خاص ندارم، پسرم کوچک است قدرت کش کردن کراچی را به رینک (به اصطلاح روسی یعنی بازار دست فروشی) ندارد ودر تاریکی بامداد کراچی اورا تا رینک میر سانم. از یک دوکان چند جوره بوت نسیه میگیرم وانرا پسرم بدست گرفته ایستاد میشود و میفروشد تا پول اصلی را به صاحب مال داده وچند روبلی که اگر مفاد کرد بخانه نان بخریم!”
شاید این نوشته من وگفته های ستر جنرال اسلم وطنجار (وزیر دفاع ، وزیر داخله ، وزیرمخابرات ، و مسئول مقامات عالی دولت وقت) قابل باور به هموطنانم نباشد که حتی بمن در ان لحظه قابل باور نبود. من بطرف اش خیره وخاموش بودم وتبسم او را با اینهمه سختی روز گار هرگز فراموش نخواهم کرد. من در ان لحظه در نزد خود یک مقدار کم دالر داشتم که ارقام دقیق انرا به یاد ندارم، اهسته دست به جیب خود کردم و همه آن پول را کشیده برایش گفتم: “جناب وزیر صاحب! شما زمانی بزرگ افغانستان بودید وما برای شما احترام داریم. به امضای شما من هزاران میل اسلحه و همچنان رتبه نظامی گرفته ام واین یک کمک ناچیز از طرف من بشما است” با این عمل من خیلی ناراحت شد و مخالفت کرده برایم گفت: “من بخاطر گرفتن پول از تو این قصه زندگی خود را نکردم!”
من هم بجوابش گفتم: “ جناب وزیر صاحب! من این پول را بخاطر اجرای کدام کار بشما ندادم بلکه به عنوان یک هموطن شما میخواهم در عالم مهاجرت دست تانرا بگیرم” و بزور به جیبش گذاشتم. فضای سکوت بین هردوی مان حاکم شد، اشک در چشمانش حلقه زد اما به سرعت خود را کنترول کرد وبعداز یک لحظه با تبسم همیشه گی ازمن تشکری کرد .
بعداز یک اه سرد در دلش برایم گفت: “ما اعضای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان برای خود وخانواده خود انقلاب نکرده بودیم تا صاحب ثروت وقدرت باشیم ويا هم به فرزندان خود ثروت وقدرت را ميراث بگذاريم وانكار هم نميكنم كه حزب ما اشتباهاتي نداشته است بلكه مرتكب اشتباهات زيادي شده ايم وما همه متحدانه برای ابادی وپیشرفت کشورمان ونجات ملت افغانستان از اسارت میراثی یک خانواده دست به انقلاب هفت ثور زدیم وکوشش نهایی خود را کردیم تا وطن خود را بسازيم. اما افسوس که دشمنان ملت افغانستان نمی گذاشت تا این ملت صاحب عزت وافتخار خود باشد، باوجودیکه در میدان جنگ شکست خورد اما در داخل حزب بین رفقای ما نفوذ نموده نفاق ایجاد کرد و به هدف شوم خود کامیاب گردیده اردوي بي نظيری که ما در اسياي ميانه داشتیم را بازيربناي اساسي كشور از بين برد.” با نگاه عمیقی بمن گفت: “بیاد داشته باشید که شما نسل جوان هستيد وروزي ما نباشيم شما ها شاهد خواهید بود که این پروژه با سقوط حکومت و حزب ما ختم نمي شود بلکه ادامه دارد ومنتظر بدترین فاجعه ها در وطن تان باشید .”
در ادامه صحبت هایش درد دیگری را از حوادث مهاجرتش برایم قصه کرد که چطور وبا چه مشکل از کابل تا اینجا رسیده بود. بسیار جالب اما غم انگیز و تراژیدی بود که نوشتن ان برای فعلاً از قدرت قلمم بالا است وانشاالله بدون سانسور در کتاب هفت سال از یاد رفته روزی خواهم نوشت. بعداز گذشت سالها که هیچ خبری از سرنوشتش نداشتم، در دوره حکومت آقای کرزی از طریق رسانه ها خبر شدم که ستر جنرال اسلم وطنجار، اغاز گر يك سرنوشت خوب يا خراب براي افغانستان، در کشور اوکراین جان را به جان افرین سپرده است. افغانهای مهاجر مقيم اوكراين باجمع آوری یک مقدار پول بعداز ادای نماز جنازه دفن خاک کردند. این مرد افسانه ای که روزی شهرت اش جهانگیر بودوتانك حامل او به عنوان سمبول افتخار وقت به دروازه ارگ سلطنتي گذاشته شده بود وهزاران هموطن ما به تماشاي او ميرفت؛ با هزاران تانك ديگر دركوره ذوب اهن كشور همسايه ما دفن گرديد وخودش نيز به این سادگی در دیار مهاجرت وفات وبه خاک فراموشی سپرده شد .
خداوند بزرگ مغفرت بکند